روانشناس خوب
همه آدمها نیازهایی شخصی دارند، چه رفتن به باشگاه ورزشی باشد یا اختصاص دادن زمانی برای تنهایی در روزهای تعطیل. اگر کسی از شما خواست کاری انجام دهید که غریزهتان گفت آن کار با نیازهای شما همخوان است، انجامش دهید. البته منظورم این نیست که نمیتوانید هرازگاهی فداکاریهایی انجام دهید اما خیلی مهم است که عادت کنید که از خودتان مراقبت کنید.
یک نفر یک روز به من گفت که آدمها مثل لیوانهای آب میمانند. اگر برای پر نگه داشتن لیوانمان کاری که لازم باشد را انجام ندهیم، آنوقت باید آن را از کسی دیگر بگیریم – که باعث خالی شدن نیمی از لیوان آنها میشود. خودتان لیوانتان را پر کنید تا بتوانید احساس کامل بودن در روابطتان داشته باشید.
شک کردن به دیگران کاری وسوسهانگیز است – اینکه تصور کنید نامزدتان با دعوت نکردن شما به همراه دوستانش قصد ناراحت کردن شما را داشته است یا دوستتان با به رخ کشیدن پول خود قصد ایجاد حس کمبود در شما داشته است. آدمهایی که برایتان اهمیت قائلند، دوست دارند خوشحالتان کنند، حتی اگر بعضی اوقات شدیداً درگیر مشکلات خودشان شوند.
گاهیاوقات ممکن است بدون اینکه منظوری داشته باشند باعث رنجیدن شما شوند – همه ما انسانیم فرشته نیستیم. اما این حالت طبیعی و همیشگی نیست. این احتمال وجود دارد که وقتهایی ناراحت باشند و ندانند که باید با آن چه بکنند. این احتمال هست که بخاطر رفتارشان بعداً از شما عذرخواهی کنند. اگر میخواهید خوب باشید، سعی کنید همیشه در آدمهایی که دوستشان دارید بهترین را ببینید. وقتی همیشه بهترین را ببینیم، همه را به بهترین بودن تشویق میکنیم.
وقتی از خودتان احساس رضایت نکنید، پیدا کردن اشکالات رابطه هم سادهتر میشود. اگر شخصی دیگر را برای احساس خودتان مقصر کنید، راهحل هم به آنها بستگی خواهد داشت. اما این منطق اشتباه است. برای تازهکارها، به آنها احساس کنترل میدهد اما بعد معمولاً مشکلی را حل نمیکند چون درحقیقت با علت و ریشه مسئله برخورد نکردهاید.
دفعه بعدی که خواستید کسی را برای احساستان متهم کنید – برای کاری که انجام دادهاند یا باید انجام میدادهاند – از خودتان بپرسید شاید مشکل جایی دیگر باشد. ممکن است متوجه شوید که زیر پوست قضیه مشکل دیگری وجود دارد: کاری که انجام دادهاید یا باید بخاطر خودتان انجام میدادهاید. اگر مسئولیت مشکل را بپذیرید آنوقت میتوانید برای آن راهحل پیدا کنید.
در روانشناسی فرافکنی یعنی انکار خصوصیات و ویژگیهای خودتان و بعد نسبت دادن آنها به دنیای بیرون و دیگران. بعنوان مثال، اگر دوست وفادار و قابلاعتمادی نباشید، تصور خواهید کرد که همه دوستانتان قصد فریب شما را دارند. این یک مکانیزم دفاعی است که کمکتان میکند از ناراحتی ناشی از آگاه شدن از ضعفهایتان دوری کنید. هیچ راه سریعتری برای ایجاد شکاف در روابط وجود ندارد.
این به خودآگاهی برمیگردد و کار سختی است. شناخت و درک نواقصتان اصلاً چیز جالبی نیست اما اگر اینکار را نکنید، آنوقت آن نواقص را در همه اطرافیانتان میبینید و ناراحتیتان ادامه پیدا خواهد کرد. دفعه بعد که نقطهای منفی در کسی دیدید، از خودتان بپرسید درمورد خودتان هم صدق میکند یا نه. ممکن است اینطور نباشد اما اگر اینطور بود، تشخیص آن میتواند به ایجاد آرامش در آن رابطه کمک کند.
وقتی به کسی حمله میکنید، غریزه طبیعی او این خواهد بود که حالت دفاعی بگیرد که این شما را به هیچ کجا نمیرساند. در آخر بحثی شدید بینتان ایجاد میشود که هر دو شما سعی میکنید ثابت کنید که حق با شماست و طرفمقابل اشتباه میکند. به ندرت اینقدر سیاه و سفید است. معمولاً اینطور است که هر دو شما در یکسری چیزها حق دارید اما خودخواهتر از آن هستید که بتوانید با هم به توافق برسید.
اگر با محبت و مهربانی با دیگران برخورد کنید، ذهن و قلب آنها را باز خواهید کرد. باید به آنها نشان دهید که میفهمید از کجا آمدهاند و آنوقت آنها هم برای شنیدن نظرات شما مشتاق خواهند شد. این به شما فرصت ابراز خودتان و انتظاراتتان را میدهد. و وقتی در زمان مناسب به دیگران بگویید که به چه نیاز دارید، احتمال اینکه نیازتان را برآورده کنند بسیار بیشتر خواهد بود.
به روشهای مختلف ممکن است در یک ارتباط احساس آسیبپذیری کنید: وقتی حستان را برای کسی ابراز میکنید. وقتی درمورد خودتان یا گذشتهتان صادق میشوید. وقتی می پذیرید که اشتباه کردهاید. ما همیشه برای اینکه قدرتمان را حفظ کنیم این کارها را نمیکنیم.
قدرت به ما یک حس کنترل ظاهری میدهد درحالیکه وجود حقیقی و آسیبپذیر داشتن به ما یک حس از واقعی و درست بودن میدهد. این عشق است: خود واقعیتان باشید و به فردی دیگر هم اجازه دهید همانطور باشد بدون اینکه بگذارید ترس و قضاوت آن را نابود کند. همانطور که جیمی هندریکس میگوید، «وقتی قدرت عشق بر عشق قدرت پیروز شود، جهان صلح را خواهد شناخت»
این برای خود من از همه سختتر است. به محض اینکه از چیزی ناراحت، خسته یا عصبانی میشوم، میخواهم کاری کنم که همیشه هم ایده بدی بوده است. این را فهمیدهام که واکنش احساسی اولیهام درمورد یک اتفاق هیچوقت احساس واقعیام نسبت به آن نیست. ممکن است در ابتدا احساس ترس یا عصبانیت کنم اما وقتی آرام شدم و کمی درمورد آن فکر کردم، میفهمم که واکنشم بسیار افراطی بوده است.
وقتی حسی قوی در خودتان احساس کردید، سعی کنید مدتی بنشینید. از آن حس استفاده نکرده یا از آن فرار نکنید، فقط حسش کنید. وقتی یاد میگیرید قبل از رفتار کردن روی احساساتتان، آنها را ببینید، به دو روش جلو اتفاقات منفی را میگیرید: قبل از اعمال احساساتتان روی یک نفر دیگر. آنها را پردازش میکنید، تحلیل میکنید و با آن برخورد میکنید. همچنین طوری ارتباط برقرار میکنید که احساساتتان را تشویق میکند به جای سرکوب شدن، بیان شوند.
وقتی آدمها به ما نزدیک میشوند، مرزها کمی مختل میشوند. در رابطهای که هیچ مرزی ندارد، شما به فرد مقابل اجازه خواهید داد باعث شود کارهایی را انجام دهید که دوست ندارید. آنوقت به جای اینکه از روی احترام به نیازهایتان رفتار کنید، از روی احساس گناه و عذابوجدان این کار را خواهید کرد. آنوقت به کسی اجازه خواهید داد که بدون اینکه به او درمورد احساستان بگویید، شما را بیازارد. بهترین راه برای اینکه مطمئن شوید آدمها همانطور که دوست دارید با شما رفتار میکنند این است که به آنها آموزش دهید.
این یعنی باید به اندازه کافی خودتان را دوست داشته و به خودتان احترام بگذارید تا بفهمید به چه چیزهایی نیاز دارید و آنها را به زبان بیاورید. تنها راه داشتن روابط عاشقانه و آرام این است که رابطهای عاشقانه و آرام با خودتان شروع کنید.